من اینجا نیستم.
۱۷ خرداد ۱۴۰۴
کنت واپنیک

وقتی که کنت واپنیک در حال مرگ بود، و خودش میدانست که در حال مرگ است، و کارکنانش میدانستند که او در حال مرگ است، گهگاهی، وقتی حالش به اندازه کافی خوب میشد، به دفتر میآمد، و این داستانی است که برای من تعریف شد.او به کارکنان که نگاهش میکردند میگفت.منظورم این است که وقتی در حال وفات بود خیلی متفاوت به نظر میرسید.چرا اینقدر غمگین به نظر میرسید؟من هیچ جایی نمیروم.
من حتی اینجا هم نیستم.او همیشه تا آخرین لحظه یک آموزگار بود.یک یادآوری ملایم.و شما هم اینجا نیستید.چرا اینقدر غمگین به نظر میرسید؟
من حتی اینجا هم نیستم.اما حضور من و آن یگانگی که با آن همسو هستم با شماست.و حالا دارم کلماتی را دربارهٔ کن میگویم که اگر مایل باشید، میتوانند همیشه همراهتان باشند.او یک دوست و آموزگار بسیار فوقالعاده بود.من بسیار بسیار سپاسگزارم، من برای این ماموریت بسیار سپاسگزارم.